زیر باران گریه می کردم
آرام و بیصدا تو چتر را بالای سرم گرفتی
اما همچنان گونه های من خیس از گریه ماند ...!
و تو هرگز نفهمیدی که چتر باید بالای دلم باشد نه روی سرم ...
زیر باران گریه می کردم
آرام و بیصدا تو چتر را بالای سرم گرفتی
اما همچنان گونه های من خیس از گریه ماند ...!
و تو هرگز نفهمیدی که چتر باید بالای دلم باشد نه روی سرم ...
مـیخـنـدم :
دیـگـر تـ ــب هــم نـدارم
داغ هـ ــم نیـسـتـم
دیـگــر بــ ــه یـ ـاد تـ ــو هـ ـم نـیسـتم
سـ ـرد شـ ـده ام...
سـ ـرد سـ ــرد
نمـ ـی دانـم
شـایـد دق کـ ــرده ام
کسـ ـی چــ ـه مـی دانـد
بــ ـی حسـ ـم کـ ـردی نـسبت بــ ــه تمـ ــام حـ ـس هــ ــای دنیـ ــا..
شکـــ نکـــــن !
آیــ●ــنده اے خوـاهــم ساختــــ کــه
گذشتـــه ام جلویش زآنــو بـــزند !
قـــرآر نیستــــ مـــن هـــم دلِ کَسِ دیگـــری را بسوزانـَــم !
برعکـــس کســے را کــه وارد زندگـــیم میشود
آنقـــــدر خــــوشـــبـ ♥ــتـــــ میکنــم کـــه
بـــه هر روزے کـــه جاے " او " نیستــــے
بـــه خودتـــــ لعنتـــــ بفرستــــے
این روزا همه ی رویا و آرزوم این شده ؛
این که توی بحث فقط سکوت کنم...
فحشاش رو بده...حرفاشو بزنه...
منم بشنوم و به جون بخرم...
تموم که شد...
برم بغلش کنم ...
گریه کنم...
حرفی نزنم...
فقط و فقط عمل کنم....
بگم: با من نجنگ ....من عاشقتم...
مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام ..!
مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک نــگــاه ..
یـــک لبـــــخـنـــد ...
بــه بــازی میـــــگیــــری ..!
مــــــی گـــــوینــــد تـــرفنــدهـــایت ، شـــیطنـــت هــــایت ..
و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم ..
مــــــی گویند ســــاده ام ..!
اما مــــــــن فـــــقــــــط دوســـتـــــت دارم ...
همیـــــــــن!
و آنــــها ایــــن را نمـــــــیفــــهمنــــد ...!
یاد سهراب بخیر!
آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت:
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما...
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست
نبودنت دلیل نداشتنت نیست.>>حتی اگر نباشی می آفرینمت چونان که التهاب بیابان سراب را…<<
تو همان ماه درخشنده شبهای دلم میباشی
گر تو باشی هدف زیستنم تکمیل است
باز من مانده ام و نیمکتی پر هیاهو....
در میان این همه بودن ها.......
چه غريبانه تنهایم.....
سنگ هایی که به دیوار فراق تو زدم
کعبه میشد من اگر خانه بنا می کردم ...
با تو بوده ام ، همیشه و در همه جا
با تو نفس کشیده ام ، با چشمان تو دیده ام
مرا از تو گریزی نیست
چنانکه جسم را از روح و زمین را از آسمان و درخت را از آفتاب
تو دلیل من برای حیات بودی و هستی
و چنان با این دلیل زیسته ام که باور کرده ام
علت بودن من تو هستی
پاسخ من به آغاز و پایان زندگی این است
« همیشه با تو »
در شادی من شریک باش ای ساعت / در فکر لباس شیک باش ای ساعت / تعجیل بکن ، دلم برایش تنگ است / کم عاشق تیک و تاک باش ای ساعت
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ,
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشن را بداند و تو از او رسم محبت بیاموزی
گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است ,
پنهان کردن قلبی است که شکسته است
نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن تکیه کنی و از غم زندگی بگویی
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست ,
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که آخرش با جدایی به سرانجام می رسد
آهــــای غـــریبـــه ...!
کنـــارش میشینـــی و فقــط بــا چنـــد ایـــه قــرآن محـــرمــش مــی شـــوی...!!!!
و مــن آشنــا بــا یکـــ دنیـــا عشــق و حســرتـــ بـــه او نــامحــرمــم....!!!!
می بینے؟؟؟
رفتنت برایم عادے شد
به همینـــ زودے!عجیبــ استـــ، نهـ؟؟
امـــــــا...
هنوز هم گاهے دلمــ ،بدجور هوایتـــ را میکند و
نا خود آگاه بر زبانــ می آورمــ...
کاشــ بودے عشقمــ...!
من هرزه نیستم اگر پشت شمشادها ، گذاشتم مرا ببوسی
خواستم بدانی آنقدر حس دوست داشتنت قوی بودکه ... از تمام اعتقاداتم گذشتم
و تو پشت سرم به همه گفتی : چقدر هرزه بود ، تنش می خارید .دیگر با هیچ بره ای دوست نخواهم شد ،
همه ی بره ها روزی گرگ می شوند
تعداد صفحات : 18